معنی آشتی کردن

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

آشتی کردن

(مصدر) آشتی کردن با. . . اصلاح کردن بااو سازش کردن با وی.


آشتی کنان

عمل آشتی کردن (صفت اسم) عمل آشتی کردن، مجلسی که برای آشتی کردن و آشتی دادن ترتیب دهند.


آشتی

دوستی از نو کردن، ترک جنگ

تعبیر خواب

آشتی کردن

اگر بیند که با کسی آشتی کرد، دلیل که عمرش دراز گردد و اگر بیند که در آشتی، کسی را به فساد دین خواند، دلیل که وی را به صلاح و خیر راه دین خواند. اگر بیند ه درخشم کسی را به صلاح دین می خواند، دلیل که وی را به فساد و راه شَرّ خواند - محمد بن سیرین

آشتی در خواب، دلیل کند بر سه وجه. اول: بر درازی عمر، دوم: بر قوه، سوم: بر سیرت و اعتقاد پسندیده. - امام جعفر صادق علیه السلام


آشتی

آشتی کردن در خواب را درازی عمر می دانسته اند. - امام جعفر صادق علیه السلام

آشتی را در خواب طول عمر تعبیر کرده است. آشتی کردن همچنان که دربیداری خوب است در خواب نیز صورتی نیکو می تواند داشته باشد اما اگر با کسی آشتی کردید که در بیداری با او قهر هستید نشان آن است که بد او را می خواهید و کینه ای از او به دل دارید ولی اگر در خواب با کسی آشتی کردید که در بیداری قهر نبوده اید خوب است و این را می گوید که خیر و صلاح در پیش دارید و می توانید برای یکدیگر مفید و موثر واقع شوید. اگر در خواب با کسی که اصلا او را نمی شناسید آشتی کردید نشان آن است که کسی به شما نیکی می کند - محمد بن سیرین

لغت نامه دهخدا

آشتی

آشتی. (اِ) (از پهلوی آشتیه) دوستی از نو کردن. ترک جنگ. رنجشی را از کسی فراموش کردن. صلح. مصالحه. سلم. مسالمه. موادعه. هدنه. مهادنه. سازش. مقابل جنگ و پنداشتی و حرب:
چو از آشتی شادی آید بچنگ
خردمند هرگز نکوشد بجنگ.
ابوشکور.
ز جنگ آشتی بی گمان بهتر است
نگه کن که گاوت بچرم اندر است.
فردوسی.
ترا آشتی بهتر آید ز جنگ
فراخی مکن بر دل خویش تنگ.
فردوسی.
کسی نیست بی آز و بی نام و ننگ
همان آشتی بهتر آید ز جنگ.
فردوسی.
بجنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گرددْش چنگ
وگر آشتی جوید و راستی
نبینی بدلْش اندرون کاستی
از او باژ بستان و کینه مجوی
نگه دار او را همی آبروی.
فردوسی.
چنین گفت لشکر که فرمان تراست
بدین آشتی رای و پیمان تراست
فرستاده را نغز پاسخ دهیم
بر این آشتی رای فرخ نهیم.
فردوسی.
نبد آشتی پیش از آوردشان
بدین روز گرز من آوردشان.
فردوسی.
گر ایدون که با شهریار جهان
همی آشتی جوئی اندر نهان
ترا اندرین مرز مهمان کنم
بچیزی که جوئی تو پیمان کنم.
فردوسی.
گر او جنگ را خواهد آراستن
هزیمت بود آشتی خواستن.
فردوسی.
سران یک بیک پاسخ آراستند
همه خوبی و آشتی خواستند.
فردوسی.
دگر آنکه جستی همه آشتی
بسی روز با پند بگذاشتی.
فردوسی.
چو آیم مرا با شما نیست رزم
بدل آشتی دارم و رای بزم.
فردوسی.
ترا جنگ با آشتی گر یکیست
خرد بی گمان نزد تو اندکیست.
فردوسی.
همه آشتی گردد این جنگ ما
بدین رزمگه کردن آهنگ ما.
فردوسی.
بدو گفت خاقان برو پیش اوی
سخن هرچه باید همه نرم گوی
اگر آشتی خواهد و دستگاه
چه بایدبر این دشت رنج سپاه ؟
فردوسی.
بدو گفت رستم که ای شهریار
مجوی آشتی در گه کارزار.
فردوسی.
از این آشتی جنگ بهر من است
همه نوش تو درد و زهر من است.
فردوسی.
بسی آشتی خواستم پیش جنگ
نکرد آشتی چون نبودش درنگ.
فردوسی.
بپرسید از آن پس که با ساوه شاه
کنم آشتی یا فرستم سپاه
چنین داد پاسخ بدو جنگجوی
که با ساوه شاه آشتی نیست روی.
فردوسی.
چو نتوان گرفتن گریبان جنگ
سوی دامن آشتی یاز چنگ
بهر کار در زور کردن مشور
که چاره بسی جای بهتر ز زور.
اسدی.
سزای جنگند اینها که آشتی کردند
نگر که اکنون با من همی عتاب کنند.
مسعودسعد.
گرگ را با میش باشد آشتی بر پهن دشت
باز را با کبک باشد دوستی در کوهسار.
معزی.
عدل وانصاف تو اندر بیشه ٔ ایران زمین
آشتی داده است با شیر ژیان روباه را.
معزی.
ز دنیا برم زنگ ناداشتی
دهم بادرا با چراغ آشتی.
نظامی.
نه دانش باشد آنکس را نه فرهنگ
که وقت آشتی پیش آورد جنگ.
نظامی.
جرم بر خود نه که تو خود کاشتی
با جزاو عدل حق کن آشتی.
مولوی.
بیا که نوبت صلح است و آشتی ّ و عنایت
بشرط آنکه نگوئیم از گذشته حکایت.
سعدی.
|| سازواری و صفای دوستی ذات البین که پس از تافتگی و دل آزردگی و سرگرانی و دژمی و پنداشتی و رنجیدگی میان دو دوست یا دو خویشاوند و مانند آن پدیدار آید:
چو رای آیدت آشتی با پدر
بسازم ترا تاج و تخت و کمر.
فردوسی.
چو بنمائی بدل پنداشتی را
بمانی جای لختی آشتی را.
(ویس و رامین).
نگارا نه همه پنداشتی کن
زمانی دوستی ّ و آشتی کن.
(ویس و رامین).
همه کارش آشوب و پنداشتی است
از او آشتی جنگ و جنگ آشتی است.
اسدی.
مرابا شما کرده شد آشتی
نباشد کنون خشم و پنداشتی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بود در جهان جنگ و پنداشتی
ولیکن از آن پس بود آشتی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ولیکن نه هنگام پنداشتی است
که هنگام مهر و گه آشتی است.
شمسی (یوسف و زلیخا).
|| وفق. توفیق. وفاق. جمع میان دو عقیده و یا دو رای که صورهً مخالف نمایند. || آرامش:
کسی کآشتی جوید و سور و بزم
نه نیکو بود تیز رفتن برزم.
فردوسی.
- آشتی جستن، آشتی خواستن. استرضا. صلح طلبیدن. استعتاب.
- آشتی دادن، اصلاح. سازواری بخشیدن.
- آشتی کردن، اصلاح. اصطلاح.
- امثال:
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدرکشته کی می کند آشتی ؟
تا مرا دُم، ترا پسر یاد است
آشتی ّ من و تو بر باد است.
؟
جنگ از سر شخم آشتی از سر خرمن.
ز جنگ آشتی بیگمان بهتر است.
فردوسی.


آشتی کنان

آشتی کنان. [ک ُ] (اِمص مرکب) عمل آشتی کردن. احتفال برای آشتی دادن و آشتی کردن.

حل جدول

آشتی کردن

سازش، صلح، نزاع، مسالمت

مسالمت

مصالحه

فرهنگ عمید

آشتی

سازش و دوستی پس از قهر و نزاع، صلح: چو از آشتی شادی آید به چنگ / خردمند هرگز نکوشد به جنگ (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۹۶)،


آشتی کنان

عمل آشتی کردن،
(اسم، اسم مصدر) مجلسی که برای آشتی کردن یا آشتی دادن ترتیب دهند،

فرهنگ معین

آشتی کنان

عمل آشتی کردن، مجلسی که برای آشتی کردن و آشتی دادن ترتیب دهند. [خوانش: (کُ) (ص فا. اِ.)]

معادل ابجد

آشتی کردن

985

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری